loading...
جور وا جور|مجله تفریحی سرگرمی تهران پاتوق
فروشگاه
آخرین ارسال های انجمن
جور وا جور بازدید : 307 دوشنبه 12 تیر 1391 نظرات (1)


یه روزگار بد یه دختر کور بود که پسری رو دوست داشت پسره هم اونو خیلی دوست داشت بعد دختره میگه

اگه من بینا بودم اونوقت می فهمیدی که چقدر دوست دارم .بعد ها یکی پیدا میشه چشماشو می ده به دختره بعد دختره که بینا میشه می بینه دوست پسرش کوره ترکش می کنه ولی پسره بهش می گه برو ولی خیلی

مراقب چشام باش


نظر فراموش نشه .

جور وا جور بازدید : 375 شنبه 27 خرداد 1391 نظرات (0)

 

حتما تا اخرش بخونید 

بعد از کلي دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج …کردمما همديگرو به حد مرگ دوست داشتيم

 

سالاي اول زندگيمون خيلي خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

 

وضوح حس مي کرديم…

 

مي دونستيم بچه دار نمي شيم…ولي نمي دونستيم که مشکل از کدوم يکي از

 

ماست…اولاش نمي خواستيم بدونيم…با خودمون مي گفتيم…عشقمون واسه يه

 

زندگي رويايي کافيه…بچه مي خوايم چي کار؟…در واقع خودمونو گول مي زديم…

 

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بوديم…

 

تا اينکه يه روز

 

علي نشست رو به رومو

 

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چي کار مي کني؟…فکر نکردم تا شک کنه که

 

دوسش ندارم…خيلي سريع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

 

تو رو همه چي خط سياه بکشم…علي که انگار خيالش راحت شده بود يه نفس

 

راحت کشيد و از سر ميز بلند شد و راه افتاد…

 

گفتم:تو چي؟گفت:من؟

 

.

بقيه داستان را در ادامه مطلب بخوانيد


سوگند بازدید : 496 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

عکس عاشقانه کودکان (4)

دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هــم جـــدا مي شــوند!!! تا يکديگر رو امتحان کنند!

 و هــر کــدام در انتظار ديگــري همديگر را نمي بينند.

چون هر دو به صورت اتفاقي و به جمله معروف ويليام شکسپير بر مي خورند:

« عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبود »

دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هم جدا شدند!!!!!!!

سوگند بازدید : 423 چهارشنبه 06 اردیبهشت 1391 نظرات (0)


یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می‌کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند.

در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست‌شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند.

یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست‌شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می‌دانید آن مرد در لحظه‌های آخر زندگی‌اش چه فریاد می‌زد؟ بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»
قطره‌های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست‌شناسان می‌دانند ببر فقط به کسی حمله می‌کند که حرکتی انجام می‌دهد و یا فرار می‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش‌مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بی‌ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به طور کلی سایت جور وا جور ...
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1033
  • کل نظرات : 595
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1072
  • آی پی امروز : 120
  • آی پی دیروز : 107
  • بازدید امروز : 850
  • باردید دیروز : 941
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 11
  • بازدید هفته : 4,316
  • بازدید ماه : 7,388
  • بازدید سال : 40,228
  • بازدید کلی : 1,487,970
  • کدهای اختصاصی
    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت
    وبلاگ-کد جستجوی گوگل