loading...
جور وا جور|مجله تفریحی سرگرمی تهران پاتوق
فروشگاه
آخرین ارسال های انجمن
سوگند بازدید : 397 پنجشنبه 27 بهمن 1390 نظرات (0)

 

زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رخت‌خواب بيرون رفت.

باد پرده‌ها را آهسته و بي‌صدا تكان مي‌داد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگار را حس كرد. به بالكن رفت. شوهرش را ديد. در بالكن روي زمين نشسته بود و سيگاري به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در اين بيست سالي كه با او زندگي مي‌كرد، مردش را چنين آشفته و غمگين نديده بود. كنارش نشست.

- چيزي شده؟

جوابي نشنيد.

-با توام. سرد است بيا بريم تو. چرا پكري؟

 باز پرسيد. اين بار مرد به او نگاهي كرد و بعد از مكثي گفت.

- مي‌داني فردا چه روزي است؟

-نه. يك روز مثل بقيه‌ي روزها.

-بيست سال پيش يادت هست.

مرد گفت.

زن ادامه داد.

- تازه با هم آشنا شده بوديم.

-مرد گفت: بله.

سيگارش را روي زمين خاموش كرد و ادامه داد.

-اما بيست سال پيش، پدرت به ماجراي من و تو پي برد. مرا خواست.

- آره، يادم هست، دو ساعتي با هم حرف زديد و تو تصميم گرفتي با من ازدواج كني.

- مي‌داني چه گفت؟

-نه. آنقدر از پيشنهاد ازدواجت شوكه شدم كه به هيچ چيز ديگري فكر نمي‌كردم.

 مرد سيگار ديگري روشن كرد و گفت.

-به من گفت يا دخترم را بگير يا كاري مي‌كنم كه بيست سال آب‌خنك بخوري؟

- و تو هم ترسيدي و با من ازدواج كردي؟

زن با خنده گفت.

-اما پدرت قاضي شهر بود. حتما اين كار را مي‌كرد.

 زن بلند شد.

 گفت من سردم است مي‌روم تو.

به مرد نگاهي كرد و پرسيد:

-حالا پشيماني؟

 مرد گفت. نه.

 زن ادامه نداد و داخل اتاق شد.

 مرد زيرلب ادامه داد. فردا بيست سال تمام مي‌شد و من آزاد مي‌شدم. آزادِ آزاد

 

 

 

جور وا جور بازدید : 399 پنجشنبه 27 بهمن 1390 نظرات (0)

                                 Lovely Sms 


هوا خوب و بدش فرقی نمیکند ، به هوای تو نفس میکشم هنوز !

 

نفس را با تو میخواهم ، تو که از نسل گلهایی / سیاهی را نکن باور ، تو خود خورشید فردایی .

 

مرا به تو هیچ تملکی جز این نیست ، که همواره دلم برای مهربانیت تنگ میشود .



                                                  

 


سوگند بازدید : 377 چهارشنبه 26 بهمن 1390 نظرات (0)
برای تو می نویسم..

برای تو که روح و جسمم را تسخیر کرده ای...

برای تویی که دنیا درون تو برایم معنا میابد...

برای تویی که صبح با یادت اغاز میشوم و شب با پایانت پایان میابم...

برای تو مینویسم...

برای تویی که در نبودنت حس میکنم...

زمین اینجایی که من ایستاده ام نمیچرخد..

برای تویی که زندگیم با تو رنگ دیگری گرفت..

برای تو مینویسم...

برای تو..

که به عشقت زنده ام...

سوگند بازدید : 325 چهارشنبه 26 بهمن 1390 نظرات (0)
روزی از دانشمندی ریاضیدان  نظرش را درباره زن و مرد  پرسیدند.

جواب داد:....

اگر زن یا مرد دارای اخلاق باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
اگر دارای زیبایی هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10....
اگر پول هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100
اگر دارای اصل و نصب هم باشند پس سه تا صفر  جلوی عدد یک میگذاریم =1000
                                         
ولی اگر زمانی عدد یک رفت اخلاق چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.

سوگند بازدید : 357 چهارشنبه 26 بهمن 1390 نظرات (0)

شاید این عشق است

شاید تنهایی ست

که به دل می کوبد

که تو را می جوید

یا که شاید هوس است

که درون قفس است

که پی همنفس است

من نمی دانم چیست؟

شاید سرگرمی ست

یا فقط دلتنگی ست

حس من هرچه که هست

فکر تو در خاطرم هر لحظه هست

تعداد صفحات : 22

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به طور کلی سایت جور وا جور ...
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1033
  • کل نظرات : 595
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1072
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 66
  • باردید دیروز : 1,024
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 66
  • بازدید ماه : 7,628
  • بازدید سال : 40,468
  • بازدید کلی : 1,488,210
  • کدهای اختصاصی
    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت
    وبلاگ-کد جستجوی گوگل