loading...
جور وا جور|مجله تفریحی سرگرمی تهران پاتوق
فروشگاه
آخرین ارسال های انجمن
سوگند بازدید : 493 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

عکس عاشقانه کودکان (4)

دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هــم جـــدا مي شــوند!!! تا يکديگر رو امتحان کنند!

 و هــر کــدام در انتظار ديگــري همديگر را نمي بينند.

چون هر دو به صورت اتفاقي و به جمله معروف ويليام شکسپير بر مي خورند:

« عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبود »

دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هم جدا شدند!!!!!!!

سوگند بازدید : 424 پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 نظرات (0)


قراره غرق هم باشیم،ازاین دنیا نترسونم

تو لب تر کن یه دریا رو به آتیشت می سوزونم

اگه کهنم بگو نو  شم اگه پیرم جوون میشم

دلت میخوااااااد کیییییی باااااااشم؟من از فردا همون میشم!

تو چشمات می خونم که از این عشق ترسیدی

آخه انقدر زنجیری کدوم دیوونه رو  دیدی؟

اگه دنیا به کامت نیست اگه بازم دلت خونه

یکی هست چرخ دنیا رو به کامت بچرخونه

کسی که با خیال تو رو دریا خونه می سازه

داره هرچی رو که برده یه جا پای تو می بازه

اگه چشمات به ساحل نیست به طوفان میزنم با توووووووو

من از تو برنمی گردم،بگو یا مرگ من یا توووووووو

سوگند بازدید : 421 چهارشنبه 06 اردیبهشت 1391 نظرات (0)


یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می‌کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند.

در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست‌شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند.

یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست‌شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می‌دانید آن مرد در لحظه‌های آخر زندگی‌اش چه فریاد می‌زد؟ بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»
قطره‌های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست‌شناسان می‌دانند ببر فقط به کسی حمله می‌کند که حرکتی انجام می‌دهد و یا فرار می‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش‌مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بی‌ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

تعداد صفحات : 22

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به طور کلی سایت جور وا جور ...
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1033
  • کل نظرات : 595
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1072
  • آی پی امروز : 47
  • آی پی دیروز : 84
  • بازدید امروز : 58
  • باردید دیروز : 157
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 377
  • بازدید ماه : 2,000
  • بازدید سال : 34,840
  • بازدید کلی : 1,482,582
  • کدهای اختصاصی
    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت
    وبلاگ-کد جستجوی گوگل